top of page
Search
فرهاد سعیدی

آفتابه





با خيارشور آمد آن ملای شر تا بشويد هر خياری از بشر (خیار: اختیار)

گِردش اوباش و ارازل سر بسر از برای در شکستن در به در

گرد او گرد آمدندی ابلهان قصد او ويرانی کون و مکان

آفتابه آن خيار شور ِ قدر شستشو دادی نمک را با شکر

تا رود شيرينی از اين مردمان کس نمک نشناسدی در اين ميان

رُفت و ويران کرد هر کاشانه ای تا نماند نوری اندر خانه ای

شيخ ما شاشيد و با ابريق شست در ميانِ مردمِ حيرانِ سست

شد زعيم خيل نادانان دين وعده دادی بر همه خلد برين

بر فرستادی جوانان را به جنگ مردم بيچاره را با پای لنگ

جنگ او مانند دُن کيشوت بُدی جنگ اژدرهای ناپيدا بدی

تا به جنگ اژدها باری روند دست خالی در پی کاری روند

خود لميدی بر بساط مؤتمن (مطمئن) خلق هم با نان خالی مکتمن (حزين)

سفرۀ فرهنگيان ابتر چنان نان مداحان و واعظ چرب دان (بيش از حد)

هرکه ماليد از ره مالشگری هم بباليدی خود از چالشگری

هرچه بی ريشه بجای ريشه دار ريشه داران جمله در بالای دار

ناکسان جای کسان برتخت بخت وآن کسان از خاک خود بر بسته رخت

شادی آخر رخت بربست زين ديار گريه جای خنده بر چشمان زار

بر زنان راه نفس بربسته شد زن ازين بيگانگی ها خسته شد

کارمندان بردگانی جان نثار ورنه بودند منفصل از کار و بار

کارگرها بردۀ يک لقمه نان نان بسی بودی گران بودی گران

چون نبودی نان سر هر سفره ای سفره ها خالی بسان حفره ای

بخشی از مردم خس و خاشاک شد بخش ديگر در پی خاشاک شد

روستائی وانهادی کشت و بيل تا شود در شهر صياد زبيل

کودکان گشتند گدا و گلفروش وز برای لقمه نانی تن فروش

واعظان منبری بسيار خوش پای منبر بی نوايان خمُش

وضع مداحان ز واعظ بهترست گرچه مداح در مقامی کهترست

مزد اينان چون به ساعت نيست هان می شمارند ثانيه را اين کهان

من گمانم نيک دانستی کنون پول منبر هست فزون بر پول خون

خدعه بازان بانيان روضه ها مزد واعظ می دهند اندر خفا

می نهند در پاکتی پنهان ز خلق جوف پاکت می نهند در جيب دلق

می دهند با التماس اين پول را که ببخشدشان کم معمول را

اين کم ما را ببخش ای مهربان چون کرم داری تو بر ما مردمان

چون کم از ما و کرَم هم از شماست سهم مردم همچنان نزد خداست

زين سبب واعظ رود با کيف پر چشم مردم بارَدی بر گونه دُر

اشک ريزندی نه بر آن روضه ها بلکه بر آن مانده خالی سفره ها

مزد روز کارگر نانی شود مزد شيخ روضه خوان آنی شود (آن: لحظه)

کارگر راضی که مزدش را دهند مزد مداحان به عزت می دهند

زآنکه اين غم نامه باشد بس دراز حاليا بَندم سر اين رازِ باز

15.02.2022

27 views0 comments

Recent Posts

See All

نفت

Comments


bottom of page