سال 1993 (کوتاهی پس از فروپاشی شوروی)، برای استراحت به ساحل ميامی در آمريکا رفته بودم.
مدير هتل روس بود اما به زبانهای آلمانی، انگليسی و فرانسه نيز مسلط بود و چون فهميد که من در روسيه کار می کنم و زبان روسی بلدم، با من الفتی پيدا کرد و گهگاه با هم قهوه ای می نوشيديم و به زبان روسی در مورد حوادث بعد از فروپاشی با هم گپ می زديم.
روزی در دريا شنا می کردم که مردی آمريکائی که تخمينن هفتاد سال سن داشت، در حاليکه به سوی من می آمد، با صدای بلند می گفت بالاخره فهميدند؟ من با تعجب گفتم، چه کسانی فهميدند؟ و او گفت روسها!
گفتم، به من چه ربطی دارد؟ گفت مگر شما روس نيستيد؟ من ديدم شما روسی صحبت می کرديد، گفتم من روس نيستم اما آنجا کار مي کنم.
پرسيدم بالاخره بگوئيد چه چيزی را فهميدند، و او گفت اين که ما درست فکر ميکرديم نه آنها، و اينکه رژيم سرمايه داری بسيار بهتر از کمونيسم است!
گفتم اين را بدرستی نمي دانم اما تا آنجا که من فهميده ام، نه اين درست است و نه آن و پيرمرد با برآشفتگی گفت چطور مگر؟
آنها اصلن آزادی نداشتند اما ما کاملن آزاد بوده و هستيم.
گفتم بگذار هردو را در يک جدول ساده و کوتاه بويژه در رابطه به آزادی با هم مقايسه کنيم.
از خودتان شروع می کنيم، هرجا اشتباه کردم اصلاح کنيد.
شما پس از انجام تحصيلات مشغول کارشديد، آپارتمانی اجاره کرديد که اگر اجاره اش را نمی پرداختيد، شما را بيرون و بی خانمان می کردند!
مبلمان، تلويزيون و ساير لوازم منزل را هم اقساطی خريديد که اگر اقساطشان را نمی پرداختيد از شما می گرفتند و جريمه تان هم می کردند.
درست است؟ بلی.
بنا بر اين مجبور بوديد که کار کنيد تا قسط ها را بپردازيد.
چند سالی که مي گذشت، آپارتمان بزرگتری اجاره می کرديد، لوازم تازه و کارآمدتر می خريديد و اگر می توانستيد، اتوموبيل هم می خريديد.
حالا درآمد بهتری داشتيد اما اقساط و هزينۀ سنگين تر هم روی شانه تان بود!
پس از مدتی، حال خانه می خريديد و مجبور بوديد قسط اينها را هم بدهيد، اتوموبيلتان فرسوده می شد و می بايست نو می خريديد، خانه تان کوچک می شد و بايد خانۀ بزرگتر می خريديد و اين چرخه شما و همه هموطنانتان را تا دم مرگ در خود می چرخاند و شما هم با آن می چرخيد.
آيا شما کارگر، مهندس و يا کارمند میليونر ديده ايد؟ من ميگويم احتمالن نه، اما همه تان به ظاهر در رفاه هستيد، البته از نظر خودتان و شوربختانه آنان که تنها ظاهر و زرق و برق زندگی غربی را از دور تماشا مي کنند و شما را در رفاه و خوشبخت می بينند!
آيا اين بردگی نيست؟
و اما کمونيست ها؛ آنها هيچيک از دغدغه های شما را نداشتند، تجملات شما را هم نداشتند، اما کاری مشقت بار و مسکنی محقر داشتند و با يک تکه نان، اندکی کالباس و صد گرم ودکا چنان عيش و عشرتی می داشتند که سلطان جهان بدان روز غلامشان می شد، تا روزی ديگر و عيشی ديگر.
آنها هم مجبور بودند برای حفظ اين زندگی محقر فرمانبر باشند و صدايشان در نيايد، يعنی؛
اين هم بنوعی بردگی بود!!
حال بفرمائيد کداميک بهتر بوده است؟
پيرمرد غافلگير شده گفت، تا به حال با اين ديد به قضيه نگاه نکرده بودم.
گويا بايد کتاب پنجاه سال زندگي و فعاليتم را که گمان می کردم بالای قلۀ جهان ايستاده ام را از نو بازخوانی کنم.
به اميد ديداری گفت و رفت.
حال من با پرسشهائی از خويش تنها مانده بودم و می انديشيدم که آيا همين دو رژيم، جهان را برده ساخته بود که يکی از آنها حالی از بين رفته است؟
اينهمه دين های رنگارنگ چه نوعی از برده داری را تبليغ می کنند؟
آيا انسان در حقيقت آزاد است يا برده؟
حاصل آزادگی چيست؟
حاصل بردگی کدام است؟
سرافکنده به سوی اقامتگاه رفتم اما آن پرسشها ، نه تنها گريبانم را رها نکردند، بلکه روزبروز بيشتر هم شدند، گويا اين پرسشهای بی پاسخ حتا با من هم نخواهند رفت و می مانند تا گريبان ديگری گيرند و در اين بين چند پاسخی هم حاصل شود و صد البته پرسش هائی هم افزوده گردد!
Comments