سالها بود که تفاهم نامۀ تاسیس شعبۀ بانک ملی ایران در مسکو بین بانکهای مرکزی دو کشور امضاء شده بود، اما از آنجا که اجرای طرحی چنین پیچیده در ساختار کسب و کار پیچیده تر روسیۀ پس از فروپاشی شوروی کار آسانی نبود، اجرای طرح بی حرکت مانده بود و گهگاه هیئتی از تهران می آمد و دست خالی بر می گشت. بالاخره ایران بر آن شد تا قضیه را مجدانه و با فشار پی گیری و به اجراء برساند. البته این یک طرف قضیه بود، زیرا حضرت فیل هم در آن شرایط و آشفته بازار پسا شوروی نمی توانست این کار که هر بخشش یک کار سنگین
و پیچیده بود را اجراء نماید. شرح مختصر کارها و پیمانها بدین ترتیب بود: خرید ساختمان، گرفتن اجازه های تغییر کاربری و ساخت، عملیات ساختمانی، اخذ پایان کار ساختمان از شهرداری و بانک مرکزی، اخذ برق فشار قوی، تدارک و نصب تجهیزات فنی بانکی، تدارک و نصب تجهیزات ایمنی و حفاظتی بانکی، اخذ سند مالکیت و سر آخر اخذ لیسانس بانک. و همۀ اینها در زمانی بسیار فشرده! بدینسان از شرکتهای غربی و نامدار خواسته بودند تا با شرکت در مناقصه تعیین تکلیف نمایند. چند تا از شرکتهای ما هم برای پیمانهای مختلف وارد مناقصه شدند و به دلیل اثبات توانمندی و قیمت بسیار متفاوت و ارزان طبعاً برنده هم شدند. آغاز تا پایان این عملیات، حدود یک سال بطول انجامید و هر روز آن برای ما یک ماجرای گاه سنگین را رقم زد که بتدریج در لابلای خاطرات خواهم نوشت.
از جمله، یک همسایه دیوار به دیوار داشتم که با هم بسیار صمیمی بودیم. ایشان یک سیگاری سنگین بود و من هم منتقد این عادت بد ایشان و بدینسان روزگار می گذراندیم. ایشان صبح زود پس از بیدار شدن سیگارش را می آورد بیرون از آپارتمان روشن میکرد و عاشقانه می کشید! یک روز صبح تلفن خانۀ من زنگ زد و او از آن سوی خط گفت: فرهاد خودت را کنترل کن، از جایت تکان نخور که روی درب آپارتمانت یک بمب نصب کرده اند و من به پلیس محلی خبر داده ام، خیالت راحت باشد. از آنجا که ایشان خودش کارشناس حفاظت بود، بی چون و چرا حرفش را قبول کردم و دانستم که شوخی نیست. بنابراین پس از شستشوی صبحگاهی به انتهای آپارتمان رفتم. نخست چند پلیس معمولی خندان و تلان آمده بودند و پس از اینکه فهم کرده بودند که بمب حرفه ای و جدی است، به حالت گریز برگشته و پلیس مخصوص را خبر کرده بودند که بسیار سریع آمدند، کلیۀ آپارتمانهای ساختمان را در سرمای منهای بیست درجه تخلیه کرده و بمب را برده بودند. پس از آرام شدن شرایط، یک پلیس هم برای پرس و جو نزد من آمد و سر آخر گفت: احتمال سوء قصدی دیگر را در ذهن داشته و آماده باشید!!! درب آپارتمانتان را زرهی کنید و آلارم مخصوص بگذارید و چند توصیۀ دیگر. از آنجا که همۀ این تدابیر یک روزه قابل اجراء نبودند، خود به فکر افتادم تا طرحی مناسب حال بریزم. نوار کاست "نوروز آمد" هایده را روی یک پخش صوت نسبتاً قوی که به برق وصل نبود قرار داده و پریز برق آن را به یک حسگر صدای حساس وصل کردم، به گونه ای که با هرگونه صدا در حوالی درب آپارتمان حسگر روشن میشد و پخش صوت که نوار هایده روی آن آماده بود را روشن می کرد و زنده یاد هایده با آن صدای وسیع می خواند که "نورووز آمد..." و همه را بیدار و تجاوزگر را فراری میداد. همچنین در راهرو ورودی تعدادی ظروف آشپزخانه با نخ نامرئی آویزان کرده بودم که اگر آلارم هایده کار نمی کرد، اینها سروصدای زیادی که کم از آلارم نبود به راه می انداختند!
بدینسان یک حادثۀ تلخ به طنزی شیرین در میان دوستان تبدیل شده بود. در خلال اجرای این پروژه ماجراها و کارشکنی هائی از سوی خودی و بیگانه پیش آمد که در جایش به آنها نیز خواهم پرداخت.
Comments