top of page
Search
فرهاد سعیدی

تا آدمی

روزی که دانستم که من شمعم ميان انجمن

بيگانه از خود گشتمی آشفته شد احوال من

بس جامه پوشاندی تنم جانم نبود از آن من

آن جامه ها بدريدمی تا شد تنم از آن من

ناليدم از نامردمی صد ناله شد فرياد من

هر ناله ام صد نی شدی تا بشنوند آوای من

آهم چنان آتش شدی آتش زدی بر نای من

با دينمداران گشتمی تا جان بگيرد جان من

آنجا نديدم جز ريا افسرده شد ايمان من

از دينفروشان رستمی روشن شدی چون رای من

در خانقه گشتم بسی بل حق شود هان يار من

در آن مکان حقی نبود نی بهر کس نی بهر من

از لاف و از طاماتشان پر شد ولی انبان من

در جرگۀ سوداگران گشتم به کار و بار من

آنجا همه طرارها غارت نمودند آن من

سيم و زر ار بردند بنه بردند ولی ايمان من

راه سياست جستمی شايد دهد آنی به من

رفتم سياست پيشگی کاری کنم در خورد من

در جرگۀ سياسها بس حيله بازان بود و من

آنجا چنان حيلت گرند جائی نبود از بهر من

زينرو شدم در راه دوست بل بر دهد سودای من

کردم نظر شايد کسی در ره شود همراه من

اما کسی همره نبود ديوانه باشد همچو من

بگذشتم از تن ها همی تنها شدم تنها چو من

فرهاد اگر خواهی تو آن از خود بجو نی آن ز من



17/07/2021

17 views0 comments

Recent Posts

See All

Commenti


bottom of page