روزی که دانستم که من شمعم ميان انجمن
بيگانه از خود گشتمی آشفته شد احوال من
بس جامه پوشاندی تنم جانم نبود از آن من
آن جامه ها بدريدمی تا شد تنم از آن من
ناليدم از نامردمی صد ناله شد فرياد من
هر ناله ام صد نی شدی تا بشنوند آوای من
آهم چنان آتش شدی آتش زدی بر نای من
با دينمداران گشتمی تا جان بگيرد جان من
آنجا نديدم جز ريا افسرده شد ايمان من
از دينفروشان رستمی روشن شدی چون رای من
در خانقه گشتم بسی بل حق شود هان يار من
در آن مکان حقی نبود نی بهر کس نی بهر من
از لاف و از طاماتشان پر شد ولی انبان من
در جرگۀ سوداگران گشتم به کار و بار من
آنجا همه طرارها غارت نمودند آن من
سيم و زر ار بردند بنه بردند ولی ايمان من
راه سياست جستمی شايد دهد آنی به من
رفتم سياست پيشگی کاری کنم در خورد من
در جرگۀ سياسها بس حيله بازان بود و من
آنجا چنان حيلت گرند جائی نبود از بهر من
زينرو شدم در راه دوست بل بر دهد سودای من
کردم نظر شايد کسی در ره شود همراه من
اما کسی همره نبود ديوانه باشد همچو من
بگذشتم از تن ها همی تنها شدم تنها چو من
فرهاد اگر خواهی تو آن از خود بجو نی آن ز من
17/07/2021
Commenti