top of page
Search
فرهاد سعیدی

تبلیغ دین





دين اگر بيرون توانستی کشيد مردم بيچاره زين جهل شديد

پيروانی اهل دل می داشتی تخم عشق و زندگی می­ کاشتی

اين سياهی ها به کار دين نبود دين انسانی، سيه چون اين نبود

کِی شدی ملای نادان پيشوا تا بگويد چون برو يا چون بيا

آنکه هرگز جان نداده بر کسی چون توانستی بَرَد جان از کسی

يا هر آن ملای مفتخوار دغل اهل حرف و عاری از علم و عمل

کورۀ حرص و طمع افروخته هر دهان معترض بردوخته

پيروان دين سالوس و خرفت از چه بايد جان و مال از ما گرفت

اين­همه فقر و فجور از آن کيست ذلت مردم نمي­دانی ز چيست؟

تکيه بر علمست چون اصل خدا از چه مي­پاليد اندر ماسوا

قصۀ دين پيچ در پيچست ای رفيق کن نظر بر آنچه بينی ای شفيق

آنچه پيدايست پيدايست چو خور خود کنون آن آفتاب از خور شمر

همچو اندر آخور تاريکِ فيل هرچه بينی آن نباشد اصل فيل

هان به چشمت نور حق بايد دهی تا بيابی زآنچه بينی، آگهی

آفرينندۀ هر آن ذره که هست باشد او کو بوده از روز الست

خالق دنيا نباشد غير او وحده لا اله الا هو

هرچه را بينی هم او در وحدتست دين حق عاری ز شرک و بدعتست

چون خدا را عزت آن باشد که هست بی­ نياز از دين و وعظ و واعظست

آنچه می گويند اديان جهان هست دکانی به زير آن نهان

تا رهانند خويش از کار و عمل می­ ببافندی خيالات و خَيَل 1

آفرينش را نگر تو ای بشر تا ببينی قدرت حق سربسر

تابش خورشيد و ماه و اختران کی کند تغيير اندر اين جهان

گردش روز و شب و هم ماه و سال هست پابرجا به­ دور از قيل و قال

اين­همه افلاک اندر آسمان دانی از کی بوده باشند، ای فلان؟

حاليا بشنو تو اين گفتار نغز پوستِ اين غوغا بنه، بردار مغز

پوست اينستی که می بينی تو هان گرد آن گردند خيل ابلهان

مغز را نی هرکه بتواند که ديد چون که مغز از جانِ جان آيد پديد

من عجب دارم که در عصر اتم از چه راه آدمی گرديده گم

مغز را گم کرده اندر زير پوست کی تواند ديد او آثار دوست

کو ندائی کو کند بيدارمان تا رساند جانمان بر جانِ جان

1 خَيَل - بزرگ منشی

13 views0 comments

Recent Posts

See All

Commenti


bottom of page