top of page
Search
فرهاد سعیدی

جذام خانه

جذام خانه جائيست که مبتلايان به بيماری خوره در آن نگاهداری می شوند.

بيماران مقيم جذام خانه گرچه می دانند به بيماری درمان ناپذيری مبتلا هستند که آنها را به سرعت بسوی مرگی بس ناخوشايند می کشاند، اما زنده اند و همانند ساير مردمان زندگی می کنند، می گريند، می خندند، می خورند، می آشامند، می خابند و فراتر ازاينها، عاشق می شوند و عشق می ورزند.

هرکه از بيرون بر اين منظره بنگرد، بر می آشوبد که مگر در چنين شرائطی هم می توان زندگی کرد و آثار زندگی از خود نشان داد!

پاسخ اينست که صد البته ميتوان زندگی کرد، چه آثار زندگی از زنده بودن بر می آيد و بيمار و تندرست هردو زنده اند، لکن کيفيت زندگيشان متفاوت است، گرچه اينهم نشان آن نيست که کداميک لذت بيشتری از زنده بودنشان می برند!

دير زمانيست هرچه بيشتر به ايران می انديشم، بيشتر برآن می شوم که ايران همانند جذام خانه ايست که جلادانی هم درآن پای بر گلوی مردمان نهاده اند تا نفس کشيدن را نيز بر آنان دشوار سازند.

مردمی در آن زيست می کنند که خورۀ "فقر روزافزون دانائی، اخلاقی، مالی، فرهنگی، ايمان و هر فقر دگر که جمله رهاورد خرافات دينی و حکومت آخوندي می باشد، روزبروز بيشتر و بيشتر در کام مرگی سياه فرو می کشاندشان و غافل از آنچه برايشان می گذرد، با نکبتی که بنام زندگی بر آنها مستولی شده، سازش نموده و به ساختن فکاهیات درون تهی و خنديدن پنهانی به اشغالگران و جلادانشان، دل خوش می دارند.

مثنوی اين درد چون هفتاد من کاغذ شود، پس "در خانه اگر کس است، يک حرف بس است" !

خانه ای آباد بود اين مرز وبوم تا که بر بامش نشست آن پير بوم

لشگر بوم آمدی زآن پس بسی مرز و بوم ما شدی مغلوب بوم


نميدانم بخندم يا بگريم؟

شما چطور؟

34 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page