top of page
Search
فرهاد سعیدی

خاطرات و يادداشتهای شوروی - رمزگذاری



حضور و فعاليت من در اتحاد جماهير شوروی دربهای جهانی بسيار متفاوتی را برويم گشود که هنوز هم برايم افسانه يا رؤيائی را می ماند که گاه به حقيقی بودنش مشکوک ميشوم، اما حقيقت بود و بس جالب و شيرين. تا پيش از ورود به شوروی، گمان ميکردم که عازم رفتن به سرزمينی پليسی هستم که مردمش از کودکستان تعليم جاسوسی عليه بيگانگان را ديده اند و خود را ز همۀ جهان جدا ميدانند و چون کمونيست هستند ايمان به خدا نداشته و بسيار بی رحم و ناسازگار می باشند. بدينسان بر آن شدم تا آنجا که می شود، خود را برای روبرو شدن با آن سرزمين و مردم آماده نمايم. آگاهی من از امور اطلاعاتی و جاسوسی هم از آنچه در فيلم های سينمائی ديده بودم فراتر نمی رفت و آنها نيز افسانه هائی غير عملی بودند، اما من با وجود ندانستن فن شنا در ميان امواج اقيانوسی پر از کوسه ها و نهنگ های جاسوسی و اطلاعاتی می پريدم! از سوئی نیز می بايست برای کسب و کار بدانجا سفر می کردم، بنابراين تا آنجا که می شد خويش را برای اين روبروئی ماجراجويانه آماده ساختم. از جملۀ اين آماده سازی ها، رمزی را برای شرکت در مذاکرات طرح کردم و به شريکم ياد دادم تا بدون صحبت کردن چيزهائی را به يکديگر بفهمانيم. رمز با انگشتان دست روی ميز علامت داده می شد و پس از آنکه من با پا از زير ميز به پای دوستم اشاره ای می کردم او می بايست به انگشتانم توجه می کرد. روزی پس از ختم جلسه که بسوی هتل می رفتيم، دوستم اعتراض کرد که هرچه به خودش فشار آورده نتوانسته رمز را بفهمد! با شگفتی به او پاسخ دادم که من رمزی اعلام نکردم و او گفت پس چرا پايت را به پايم زدی و من فهميدم که تصادفن به پای دوستم اشاره کرده بودم بدينسان از آنروز به بعد قرار شد دو بار به پايش اشاره کنم، اما استفاده از اين عمليات جيمز باند گونه هرگز لازم نشد زيرا آنها که در جلسه ای می آمدند، با نيت گفتگو در رابطه با موضوع جلسه بود و بس.


ادامه دارد...

11 views0 comments

Recent Posts

See All

Comentários


bottom of page