پريشان کرده ای ما را خدايا که از خود بی خبر ماندی تو ما را
ندادی پاسخی گاهی به گاهی هزاران بلکه میليونها دعا را
به آواره ندادی سرزمينی فقيران را نگرداندی تو دارا
يتيمان را ندادی سرپناهی که می خوانند روز و شب خدا را
به عاشق های پای منبر شيخ ندادی نان خوش! آب گوارا
خلاصه خوانده ايمت زار و گريان ندادی پاسخی اين گريه ها را
پريشان گشته خلقی در پی تو پی آن معجزات مسجد آرا
نديده معجزاتت را سليمی هم از پيش از براهيم يا که سارا
خبر از تو به ما هرگز نيامد بماندی بی خبر تو جمع ما را
کنون بگذشته ايم از استجابت که جوئيم حال و احوال خدا را
همه دلهای ما دلواپس توست بشارت ده تو جمع بی نوا را
اگر هستی به جائی دنج و آرام بگو حالت خوشست ای حکمت آرا
وگر هستی چو ما در دام خود گير مگو چيزی که سوزی جان ما را
ز سحر شيخ و اين گوساله سامر سر و سامان نمانده مردمان را
به نامت آرزو دارم نمائی يکی دو معجز شيرين تو ما را
که تا بر خاک مالی پوز آخوند و بنمائی رخ پاک خدا را
Komentáře