در امتحان نهائی سال سوم (کلاس نهم) دبيرستان گلبهار يک ممتحن داشتيم که بسيار سختگير بود و ادعا می کرد که تا بحال هيچ دانش آموزی نتوانسته با تقلب از زير نظرش رد شود زيرا او همۀ تقلب ها را گرفته!
با خود گفتم معلومست زيرا آنکه ديده نشده تقلبش برنده شده، چون دزد نگرفته که پادشاه است و او که باخته همان دزد گرفته بوده است.
من هيچگاه تقلب نمی کردم اما شعارهای اين آقا مرا بر آن داشت که اين کار را بکنم!
بالاخره شرايط ايشان برای روزهای آزمون بدين شرح اعلام شد.
دانش آموزان بايد با يک پيراهن آستين کوتاه، شلوار، نصف جلد کتابچۀ صد برگ برای زيردستی و يک خودکار در جلسه حاضر شوند.
در آن زمان جلد کتابچه های صدبرگ برای دوام بيشتر از مقوای چندلايه ساخته می شد که سخت بود و خم نمی شد!
يک جلد کتابچه برداشتم و با کارد بلند و نازک لايه اش را ازهم باز کردم و يک تکه مقوای شوميز در ميانش قرار دادم. سپس در روی آن با پرگار و مداد کمرنگ يک دايره کشيدم و قطاعی از دايره مانند برش پيتزا را با ظرافت بريدم سپس بر روی مقوای شوميز تعدادی دايره به اندازۀ آن که روی جلد بود بريدم آماده کردم و به قطاعهائی به اندازۀ همانکه روی جلد بود تقسيم بندی کردم.
قطاع های اين صفحه ها را با مطالب اصلی آزمون فردا پر کرده در شکاف جلد قرار می دادم.
یک سوزن (فرفره) که به اندازۀ ضخامت جلد کتابچه بريده بودم را در مرکز آن قرار می دادم تا هم محور گردش صفحه باشد و هم قطاع بريده شدۀ صفحه را بگونه ای نگه دارد که هرگاه لازم باشد آنرا باز و بسته کنم.
بدينسان نمره های بی سابقه بالائی در کارنامۀ من ثبت شد که هيئت ممتحنه را به شک واداشته بود به گونه ای که مرا به دبيرستان خواندند و گفتند که من مردود شده ام اما من اعتراض کردم و گفتم برای بازبينی کارنامه ام به ادارۀ فرهنگ شکايت ميکنم.
آقای ناظم که در سه سال گذشته شيطنت های مرا در برابر زيرکيم بخشيده بود به من گفت بگو ببينم چه کار کرده ای!
گفتم اگر قول بدهيد و قسم بخوريد که من با يک کارنامۀ معمولی خوب و نه عالی قبول شوم جريان را خواهم گفت و ايشان نيز قول داد.
گفتم اجازه بدهيد بروم خانه و مدرک جرمم را بياورم و ايشان هم موافقت کرد.
به سرعت با دوچرخه به خانه رفتم و جلد دفترچه و خودکارم را آوردم و گفتم بفرمائيد!
ناظم جلد دفترچه را گرفت براندازش کرد و گفت من که چيزی نمی بينم.
آقای ممتحن نيز به همين ترتيب و سپس خودکارم را زير و رو کردند و آنجا نيز چيزی نيافتند.
بالاخره از خودم خواستند تا توضيح دهم و من قطاع جادوئی جلد را به کناری زدم و صفحۀ درونش را آشکار ساختم و گرداندم تا قطاع های مختلف صفحه آشکار شوند.
ممتحن که بسيار عصبانی شده بود با صدای بلند گفت آقا اين تقلب آشکاره و من گفتم اما شما که نگرفته ايد!
آقای ناظم بسيار آرام و متين به من گفتند برو و من قول و سوگندشان را ياد آور شدم و سوی خانه رفتم.
سرآخر من با معدل 13 قبول و آمادۀ رفتن به هنرستان صنعتی و رسيدن به عشقم (صنعت) شدم!
Comments