دلشادم از هر آنچه که بگذشت و بگذرد زآنرو که هرچه بُد شد و اين نيز بگذرد
هر ظلم بی حساب شده قسمت و قضا دلخوش که اين قضا و قدر نيز بگذرد
صوفی با صفا شده اين دوره بی صفا اين دور صوفيان دغل نيز بگذرد
مفتی هرآنچه گفت به مفتی نمی خرم کين گفته های زير و زبر نيز بگذرد
غوغای شيخ و مفتی و مال حرامشان با اينهمه سنان و سپر نيز بگذرد
مال حرام مفتی و هم شيخ و محتسب مانا نباشدی و به ضَر نيز بگذرد
دور ظلام واعظ و مداح دينفروش با مکر آمدست و به جر نيز بگذرد
مردم در اين خيال که آيد بهارشان آيد ولی بهار و ثمر نيز بگذرد
دارند اميد که بگذردی اين بلای شيخ چون شام تار که گاه سحر نيز بگذرد
فرهاد اگر که ظلم و ستم معتبر شود غمگين مباش که جور قَدَر نيز بگذرد
خاقانی: "دين به تيغ حق از فشل رسته است باز بنيادش از فشل نکنيد"
14/01/1400
Kommentare