top of page
Search
فرهاد سعیدی

عنکبوت




ذوقی که بود، ندانم کجا شدست گويا که ذوق نبودستم، ار بُدست

اندر خيال خويش سروديم چامه ها از آنچه را که شنيديم و آنچه هست

زآن روزگار نناليد کس چو نای در پای خم بديم و صراحی مِی بدست

خُمخانه نيست دگر در ديار جم آن جام جم کجاست که ما را نمود مست؟

از جور شيخ ريا کار بد سگال خُم خاک گشت و افسر پيمانه ها شکست

شاهان ز خطۀ شاهنشهی شدند يازيد اهرمن چو به يزدان پاک دست

چون ديو ِ شيخ خانۀ مردم خراب کرد مردند مردمان و يکايک شدند پست

مفتی چو عنکبوت تنيدست تار خويش مر کاوه ای بتواند ازآن برست

ضحاکِ کاوه بُدی يک تن آن زمان ضحاکِ حال به هر کوی و برزنست

فرهاد در شگفت شد از نالۀ کسان فريادشان مگر از يادشان شدست؟



20.06.23

14 views0 comments

Recent Posts

See All

آخوند

زالو

コメント


bottom of page