گفتا که دلم يکدله با فتنه گرانست گفتم که نگو، فتنه گران نيز دکانست
از بهر وطن گفتی و خود نيز ندانی کين مام وطن ازچه بدينسان نگرانست
هرکس به طريقی سخن از عشق وطن گفت زيرا وطن ماست که سرچشمۀ نانست
مردم به يکی لقمۀ نان راضی و رانند لنگان خرک خويش که بیتاب و توانست
هالوی ده ما خرکی لنگ سوارست جمعی همه اندر پی اين لنگ روانست
مردم همه پرسند، خر هالو زچه لنگست زيرا که خر لنگ نه از بهر مِهانست
اين قصۀ لنگيدن خرها همه جا هست لنگيدن هر کار، کران تا به کرانست
اما خر هالوست چنان توسن تکتاز میتازد و میتيزد و جفتک بپرانست
از چيست که اينسان خر لنگ تيز بتازد! گفتند از آنروست که او شيخ خرانست
گفتم خرهالو به چه ارزد سر بازار؟ گفتند مپرسا که گرانست گرانست!
فرهاد چو وامانده به گِل شد خر عقلت بگذار، که اين فتنه ز اسرار نهانست
12/07/2019
Opmerkingen