لطف زاهد که به يک عشوه شود پاک بسپارم منش ای جان به دل خاک
زآنکه دنيا همه آمال سرائيست تهی بهر اين هرزه گريبان ندهم چاک
شهر را خورده ز بنياد همی مفتی شهر مردمانند گرفتار و همه سر در لاک
مکر آخوند ز شيطان شده سر، ميدانی رفته شيطان به کناری و شده برخود شاک* (شک کننده)
برو ای مفتی شهر و به کسی خرده مگير چونکه از مکر تو شيطان شده از لعنت پاک
ملک آخوند شده مسجد و نی جای نماز چه بگويم که شده جای عبادت هم چاک
راه عقلت بزنند گر تو به مسجد بروی هان به مسجد مرو ای جان که نگردی ناپاک
من به ميخانه روم حال که مسجد نتوان تا بيابم دمی آرام ازين شيون و غاک* (سروصدا)
تا که ميخانۀ ما باز بماند همه شب اشک من آب دهد بر تن و بر ريشۀ تاک
رو کنون واعظ و برما مفروش اينهمه مکر بل خدايت بزند از سر اين منبر آک* (بدی و درد)
گفت فرهاد که چون ناله به جائی نرسد بهتر آنست که مردم بخروشند بی باک
30.08.2020
Comments