top of page
Search
فرهاد سعیدی

ماجراهای کودکی - آهنگری



يک کارگاه آهنگری در مرکز شهر بود که يکی از توليداتش ساختن نعل چهارپايان بود.

آهنگر برای اين که نعل را سوراخ کند، نعل تفديده را بر روی سندان ميگذاشت و با سنبه و چکش آن را سوراخ ميکرد.

ماندۀ اين سوراخکاری زائده های بسيار کوچک آهن به قطر پنج شش ميليمتر و کاسه ای شکل بود.

ما بچه ها قدری سر کبريت روی سندان ميريختيم و اين زائده ها را وارونه بر روی آن قرار ميداديم و با کوبيدن پتک بر روی آن صدای انفجار مهيبی ايجاد ميکرديم .

اما من با پر کردن کل فضای زائده از سر کبريت و بستن آن با کمی گل رس که از جلوی کارگاه کوزه گری برميداشتم، صدای به مراتب مهيب تری ايجاد ميکردم و اين استاد آهنگر را بسيار عصبانی ميکرد.

در سن 48 سالگی به اتفاق برادرم گذارمان به شهر نطنز افتاد و از مقابل همان کارگاه آهنگری که حال ديگر آن ساختار سنتی سابق را نداشت گذشتيم.

استاد آهنگر پير و حتی بسيار پير به نظر ميرسيد، اما هنوز هم کار ميکرد.

چون از برابرش گذشتيم، با نگاهی کاوشگر مرا بسيار برانداز کرد.

برادرم تصور کرد که او مرا که بيش از سی سال بود که به آن سامان نرفته بودم، با ديگری اشتباه گرفته است! خودم هم چنين انديشيدم، اما سلامش کردم و به شوخی پرسيدم استاد نکند مرا ميشناسيد که چنين کاوشگر براندازم ميکنيد؟

گفت بله، ميشناسمت، تو پسر محمود آقا نيستی؟ گفتم بلی، گفت فرهاد؟ گفتم بلی! مکثی کرد و گفت، هنوز هم شيطانی؟ گفتم استاد من ديگرپير شده ام، کدام شيطنت؟

گفت، اشتباه ميکنی! اين که ما اسمش را شيطنت گذارده ايم و کوچک و بزرگ را از آن منع ميکنيم، نه تنها به شيطان ربطی ندارد، بلکه يکی از بهترين خصايص الهی انسان است، که فقط بايد درک شود.

تازه فهميدم که در کودکی چه انسان عاقل و فرزانه ای را آزرده ام؟

از او پوزش طلبليدم، اما او مرا در آغوش گرفت و دعای خير بدرقۀ راهم کرد.

8 views0 comments

Recent Posts

See All

Σχόλια


bottom of page