top of page
Search
فرهاد سعیدی

ماجراهای کودکی من - شبچره

خاطرات و تصاوير زيبائی از ميهمانی های تابستانی و زمستانی آن ايام در ذهنم دارم، اما آنچه از زمستانها به يادم مانده، زيباتر جلوه می کند. شايد دليلش اين باشد که در تابستان ميهمانها در باغ و اطراف استخر و کنار جوی پراکنده بودند و فقط به هنگام صرف غذا گرد هم می آمدند، اما در زمستان همه در زير سقف اطاق بزرگ پذيرائی در کنار هم می نشستند، و گرمای خنده هاشان فضا را گرم می کرد. گرمای اين اطاق بزرگ هفت درب را علاوه بر روح شاد ميهمانان، يک بخاری ذغال سنگ سوز که در ميانۀ اطاق قرارداشت تأمين می کرد، يک کرسی هم در گوشۀ اطاق برای آنها که مسن تر بودند آماده شده بود. پس از اين که همۀ ميهمانان در مجلس جمع می شدند، ناگهان از زير چادر خانمها تنبک و دف و گاهی هم تار بيرون می آمد و همه با هم اشعاری در ترغيب صاحبخانه به آوردن "شبچره" می خواندند. هرکه نياره شبچره، مورچه به خانش بچره!

شبچره شامل کشمش، مغز بادام، مغز گردو، سنجد و ميوه های خشک بود، که در سينی های بزرگ مسی می ريختند و روی آن را با "جوزاغند" تزئين می کردند. جوزاغند را از هلو و انجير پوست کنده، که داخل آن را با نبات کوبيده، هل ، دارچين و مغز گردو پر می کردند و به صورت گردنبند به نخ می کشيدند و در سايه خشک می کردند، درست می کردند، که محبوب پير و جوان، خصوصاً ما کودکان بود. صرف شبچره و چای از ابتدا تا انتهای ميهمانی ادامه می يافت. اين بدانجهت بود که در بيشتر ميهمانی های خانوادگی هرشب در خانه ای، خانواده ها شام را سر شب صرف می کردند و سپس به ميهمانی می رفتند. اين ميهمانی ها را علاوه بر فضای گرمی که گفتم، بدانجهت دوست می داشتم که می توانستم در ميان بزرگترها سخنرانی کنم و مورد تشويق واقع گردم.

ادامه دارد

19 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page