بزرگترين برادرم يک اتوموبيل اسکودا خريده و به نطنز آورده و برای اين که کسی آسيبی به آن نرساند، آن را در نزديکی محفظۀ چوبی که نگهبان ژاندارمری در آن ايستاده بود پارک کرده بود.
من که حدودا نه سال داشتم، از برادرم خواهش کردم درب اتوموبيل را نبندد تا من کمی در آن بازی کنم! او نيز مشروط بر اين که به جز فرمان، به هيچيک از وسايل دست نزنم، قبول کرد.
مدتی با فرمان اتوموبيل بازی کردم، چراغهايش را روشن و خاموش کردم، بوق زدم و از خود صدای اتوموبيل درآوردم، اما آرزوی حرکت دادن آن، راحتم نمی گذاشت.
همۀ سفارشات برادرم را فراموش کردم و هرچه اهرم بود بالا و پائين بردم و هرچه پدال بود با پا فشردم که پس از فشردن پدالی که بعد ها فهميدم کلاچ بوده، اتوموبيل به حرکت در می آمد، و با رها کردن آن می ايستاد.
اين عمل را چندين بار در فواصل کوتاه انجام دادم، اما هوس بيشتر راندن رهايم نکرد و کلاچ را برای چند ثانيه طولانی تر فشردم، اما چون رهايش کردم، مانند دفعات قبل اتوموبيل نايستاد و در يک چشم برهم زدن با محفظۀ نگهبان تصادف کرد، محفظه و نگهبان به سوئی پرت شدند.
نگهبان بيچارۀ غافلگير شده هراسان به بيرون خزيد و هاج واج اطراف را نظاره می کرد!
اطرافيان تا آمدند بفهمند که چه اتفاقی افتاده، من که خود بيش از همه ترسيده بودم، هراسان به سوی خانه گريختم، و مانند هميشه در انتظار برملا شدن خلاف و تنبيه (اولين تصادف رانندگی خود) ماندم.
...
نطنز در آن ايام يک کارخانۀ برق کوچک داشت که از غروب تا اواخر شب کار می کرد.
از برادرم شنيده بودم که اگر سيم لخت برق به بدن کسی وصل شود، برق اورا می گيرد، و پرت می کند!
يکبار ديدم که در قسمتی از ساختمان خانۀ ما سيم برق لخت شده است، چون دستم به آن نمی رسيد، با يک چوب خود را به آن متصل کردم، اما اتفاقی نيافتاد.
با غرور قضيه را برای برادرم تعريف کردم! به من خنديد و گفت: چوب؟ برق که از چوب رد نمی شود. پس از چی رد می شود؟ از فلز، اما هرگز به اين کار دست نزنی، چون ممکن است کشته شوی.
پنهان از برادرم، يک سيخ کباب پيدا کردم و آن را بر روی سيم لخت قرار دادم و با ضربۀ برق، به گوشه ای پرت شدم! برادرم از صدای فرياد وحشت من وارد شد و فهميد که چه اتفاقی افتاده و ...
Comments