ادبیات
در اولين جلسۀ ادبيات، دبير شروع به سخنرانی و تعريف از ادبيات غنی ايران کرد و ارادت خود به سعدی را نيز آشکار نمود.
همانطور که از برابر رديف نيمکت ها به آرامی ميگذشت، گفت کسی از شما غزلی از سعدی نميداند بويژه که يکی از بهترين غزلهای سعدی (گفته بودم که بيائی غم دل با تو بگويم) در کتابتان نيز هست.
در اين فاصله به سرعت کتاب را باز کردم غزل را يافتم و آن را حفظ کردم.
دبير با چهره ای اندوهگين تا آخر کلاس را چشم در چشم هنرجويان به اميد يافتن پاسخی مثبت قدم زد که من گفتم آقا اين را که من حفظم!
به سرعت به سوی من آمد و گفت بخوان جانم و من غزل را با اصلوب درست شعرخوانی که ميدانستم بی اشتباه يا لکنت برايش خواندم.
با اين حرکت نه تنها ايشان را به وجد آوردم، بلکه جايگاهی شايسته برای خويش نزدش تحکيم کردم و برای اينکه اين اولين نمرۀ بيست را خراب نکنم آمادگی خويش برای کلاس ادبيات را پا برجا نگاه ميداشتم، اما ايشان از من آزمون درون کلاسی نميگرفت و در امتحانات نيز حتی اگر کاستی اندکی می داشتم نمرۀ بيست مرا کاهش نميداد و اين تا آخر دورۀ هنرستان ادامه يافت.
درس زبان انگليسی
در اولين روز کلاس زبان دبيری به سر کلاس آمد و پس از سخنرانی های معمول دبيران در اولين برخورد ادعا کرد که من بيست سالست دبير زبان هستم اما تا بحال تنها يک نفر توانست يکبار از من نمرۀ بيست بگيرد، بنابراين خيال نمرۀ بيست گرفتن از من را از سرتان بدر کنيد.
من به لطف زنده ياد برادر بزرگترم و علاقۀ خودم در پانزده سالگی زبان انگليسی را نسبتا خوب صحبت ميکردم!
گفتم آقا اگر کسی واقعا بگيرد، شما که ايراد غير معقول به کارش نميگيريد؟
عاقل اندر سفيه در من نگريست و گفت: تو استحقاق داشته باش من نمره ميدهم.
کار من با اين آقای دبير به جائی رسيد که نه تنها همۀ نمراتم بيست می شد، بلکه چون جاهائی هم بر سر گرامر يا مکالمه با خودش بحث ميکردم، ديگر مرا سر کلاس راه نميداد و ميگفت تو مزاحمی، برو ورزشت را بکن اما نمرۀ بيست من البته که سرجايش بود.
ورزش
يک نمرۀ بيست ديگر هم داشتم و آن ورزش بود، زيرا به همت مربی ورزش دبيرستان گلبهار که خود قهرمان دو و ميدانی بود و مرا پرورده بود دوندۀ شاخص آموزشگاههای اصفهان بودم و در هنرستان نيز خوش درخشيدم.
Comments