top of page
Search
فرهاد سعیدی

کالسکۀ بدون اسب

سفر به روسيه حدود سال 1910


روزی محمد علی (عموی من) در قهوه خانه ای در اصفهان از بازرگانی خوشنام شنيده بود که در مسکو ارابه هائی ديده که بدون اسب حرکت ميکنند. اين برای محمدعلی شگفت انگيز و افسانه وار آمد و از سوئی چون به راوی اعتماد داشت گمان کرد که اين گفته گرچه نشدنی بنظر می آيد، اما نميتواند دروغ باشد زيرا گوينده بازرگان درستکاريست. بدينسان او که مسير بازرگانيش غرب ايران و عتبات در عراق بود، اراده کرد سفری به مسکو برود و اين اعجوبه را از نزديک ببيند. پس از گردآوری اطلاعات و تدارک کالاهای مورد نياز بازارهای سر راه و بازار مسکو، بار سفر بسوی روسيه بر بست و تا بادکوبه زمينی و پسان با کشتی و کرجی و زمينی تا مسکو راه پيمود. بر پايۀ آنچه از خودش شنيده ام، اولين سفر محمدعلی به مسکو بايد حدود سال 1910 ميلادی بوده باشد. در طول مسير تا مسکو، کالاهای ايرانی مورد علاقۀ بازار و بازرگانان را به آنها می فروخت و سفارشات آنها برای سفر بعدی را ميگرفت. همچنين کالاهای مورد نياز بازارهای ايران از قبيل کريستالهای بويژه کارخانۀ (گوس خروستال)، سماورهای شهر تولا، ورق فلز آلياژ ورشو و آلياژ برنج که در ايران در ساخت سماور و منقل و قاشق و ظروف آشپزخانه کاربرد داشت، همچنين آرد آستراخان (آرد هشترخان) مخصوص شيرينی پزی و ... را تدارک ميکرد و سفارش خريدهای آينده اش را می داد و بدين ترتيب سالی يک و گاه دو سفر تا روسيه را می رفت و بر می گشت. از آنجا که سرمای روسيه امکان سفرهای سراسر سال را نمی داد، در فصل سرما سفرهای سنتی خانواده يعنی به کربلا و نجف را ادامه ميداد. در اولين سفر به مسکو محمدعلی موفق به ديدار ارابه های بدون اسب مورد نظرش شده بود، اما اين پيروزی در برابر فتح بازار بسيار جالب روسيه برايش چيزی نمی نمود. تا جنگ اول جهانی (1914 تا 1918) محمدعلی در روسيه شرکای داد و ستد خوب و نام و اعتبار نيکوئی به دست آورده بود. به واسطۀ روابط اجتماعی خوبی که داشت، دوستان خوبی نيز بدست آورده بود و همين به او اين شانس را داد که در جريان جنگ اول قراردادی با دولت روسيه ببندد که بين روسيه و کشور لهستان کالاهائی را به گونۀ دوطرفه جابجا نمايد. اجرای اين کار نياز به تعداد کافی چهارپايان باربر داشت که محمدعلی داشت. همچنين لازم بود يک تيم ماهر محافظ داشته باشد که دوستان روسش برايش جور کرده بودند، خودش هم پهلوان تيرانداز و جنگنده ای ماهر بود. نکتۀ شايان ذکر در مورد روسها اينکه اگر ببينند که دوست پاک و بی آلايشی هستی، آنها نيز دوستی بسيار محکم و صادقانه ای ارائه می دهند. بدليل تنوع اقوام، جاده های خراب و نا امنی، بازرگانان و ترابری کالا ملزم بوده اند با تشکيل گروههائی متحد که اعضاء آن به يکديگر اعتماد داشتند کالای خود را انتقال دهند واژۀ معروف تاواريش که به معنی همقطارست و در ايران “رفيق” ترجمه شده نيز از نام اين گروهها گرفته شده است. ماجراهای بين راه ايران و روسيۀ محمد علی بسيار است اما چون بيشتر آنها حوادث معمول آن زمان بوده، از بازگوئی آنها می گذرم.

سفر من به روسيه و ميل به ديدن يکی از ديدنی های مسکو به نقل از عمويم (کاروانسرائی بزرگ) يا کاخ مهمان پذير.


در نوجوانی از عمو محمدعلی شنيده بودم که در مسکو کاروانسرائيست که به قصرهای شاهان طعنه ميزند! گردش روزگار گذر مرا هم البته هفتاد و هشت سال پس از عمويم به روسيه انداخت. از آغازين روزهای حضورم در روسيه به دنبال آن ديدنيها که از عمويم شنيده بودم گشتم و بيشترشان را پيدا کردم اما آن کاروانسرا را نيافتم. هرچه از همکاران و دوستانم خواستم که نشانی کاروانسرای تاريخی و زيبای مسکو را پيدا کنند هيچکس چيزی نميدانست و بدينسان من نيزدست از طلب برداشتم که شايد اشتباهی در گفتار يا شنيدار بوده باشد. تا اينکه پس از بيست و سه سال حضور در روسيه، به دنبال مکانی ويژه برای دفتری آبرومند جهت استقرار بانکمان ميگشتيم، اما من هيچيک از ساختمانهای مدرنی که نشانم داده بودند را هر يک به دليلی نپسنديده بودم. روزی يکی از بنگاه ها با نا اميدی گفت يک جائی هست اما پيچيدگی هائی دارد وآنگهی بسيار قديمی است که بازسازی شده. جرقه ای در درونم گفت باشد قرار بگذاريد. چون برای بازديد آن دفتر رفتيم، آه از نهادم برآمد که اين همان کاروانسراست که عمويم می گفت! زيرا ساختاری کاملا مشابه کاروانسراهای شاه عباسی بود اما از لحاظ مساحت زمين و چهارطبقه ساختمان به مراتب بزرگتر از کاروانسراهای ايرانی که گوئی شهری در دل شهر زيبای مسکو آنهم در کنار کاخ کرملين! پرسيدم نام اين ساختمان چيست؟ گفتند قصر ميهمان يا ميهمانسرا. حال معلومم شد چرا کسی نفهميده بود من به دنبال چه بودم!


در روسيه برعکس ايران چيزی بنام کاروان وجود نداشته که کاروانسرائی برای آن باشد. بازرگانانی که به مسکو می آمدند ميهمان ناميده مي شدند و اينجا نيز قصر يا سرايشان بود. معماری اين ساختمان بسيار شبيه کاروانسراهای شاه عباسی اما در مقياس بسيار بزرگتر ميباشد. پس از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی به همت شهرداری مسکو اين ساختمان که در معرض فروپاشی قرار داشت، با بودجه ای که شنيدم حدود يک ميليارد دلار بوده به نحو بسيار چشمگيری بازسازی شده، سقف آن که همانند کاروانسراهای ايران باز بود، با سقف شيشه ای متحرک پوشيده شده و بهترين امکانات تجاری از قبيل انواع دفاتر و نمايشگاه ها در اندازه و کاربری مختلف برای خدمات رسانی بازرگانی در آن ايجاد شده است. نشستهای بزرگ سياسی و اقتصادی از جمله نشست سالانۀ حزب روسيۀ واحد با حضور رياست جمهوری و يا پرسش و پاسخ رئيس جمهور با مردم نيز در آن برگزار می شد.


می توان گفت بنائی در معرض نابودی به ستاره ای در شهر مسکو تبديل گرديده بود. ومن شاد از آن که کاروانسرای داستانهای عمويم را يافته ام و با وجود اينکه ورود به اين ساختمان و داشتن دفتر در آن کار بسيار مشکلی بود، اما از آنجا که ما از زمان اتحاد شوروی کارنامۀ فعاليتمان در روسيه درخشان بود بعنوان مستاجر پذيرفته و در آنجا مشغول کسب و کار شديم. يکی از افتخارات من در روسيه اين بود که نسل دوم از خانوادۀ سعيدی هستم که برای کسب و کار به روسيه آمده ام و روسها نيز از اين بابت ابراز خوشنودی ميکردند و از اينکه من چيزهائی از جامعۀ روسيۀ قبل از انقلاب اکتبر (که از عمويم شنيده بودم) ميدانستم در شگفت می شدند.

22 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page